![]() |
نظرات شما عزیزان:

به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته کلاغان
که عطر مزرعه عای شبانه را
برای من هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین،که شهوت تکرار من،
- درون ملهتبش را
از تخمه های سبز می انباشت
- سلامی دوباره خواهم داد.
می آیم، می آیم، می آیم
با گیسویم: ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشمهایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام
- از بیشه های آنسوی دیوار
می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه، پر از عشق می شود
و من درآستانه
- به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه ی پر عشق ایستاده،
- سلامی دوباره خواهم
داد.

آنکه با زندگی می سازد ، می بازد
با زندگی نساز ، زندگی را بساز

نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی
برای اینکه ببینی برای چه کسی اهمیت داری که دیوار را بشکند

